حکیم نزاری:شب فراق که را طاقت شکیبایی ست عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست
❈۱❈
شب فراق که را طاقت شکیبایی ست
عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست
در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار
به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست
❈۲❈
غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم
هنوز در سرم آشوب آن بخاراییست
خبر نمی رود از حال من که فریادم
به گوش خلق رسد کان غریب سودایی ست
❈۳❈
به یک دگر بنمایند هر کجا که روم
که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست
به یک دگر بنمایند هر کجا که روم
که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست
❈۴❈
امید نیست که جایی قرار گیرد یار
اگر چه ننگ ندارم ز نام هرجایی ست
به لطف خویش خدا را ببخش و بنوازم
که وقت بنده نوازی و بنده بخشایی ست
❈۵❈
گمان برند که با خویشم اختیاری هست
تو واقفی که نه خود بینی و نه خودرایی ست
مه خرقه و مه دو تایی که پشت طاقت من
دو تا چو پشت معبّد ز بارِ یکتایی ست
❈۶❈
نفس چه میزنم ای خاک بر سرم که دمی
که با مسیح دمی نیست باد پیمایی ست
نمی دهند رضا عاقلان به شیفتگی
مراد دانش ایشان خلاف دانایی ست
❈۷❈
نشان یوسف معنی کسی تواند کرد
کز اندرون و برون صورتش زلیخایی ست
ز دست خانه نشینان نزاری مسکین
همی گریزد از آن هم چو وحش صحرایی ست
کامنت ها