حکیم نزاری:الغیاث از جفت و طاق ابروانت دین و دل شد در سر آن هر دوانت
❈۱❈
الغیاث از جفت و طاق ابروانت
دین و دل شد در سر آن هر دوانت
آخر از چشمان مستت چند نالم
نیست ممکن مَخلَصم زان جادوانت
❈۲❈
بی حیا بر خون من الله اکبر
چون گواهی می دهند آن هندوانت
هر چه از سر پنجه ی سیمین بکردی
باز می خواهند عذرش بازوانت
❈۳❈
گر مرا پیرانه سر افتاد کاری
تو مدارایی کن از بخت جوانت
آخر ای مسکین نزاری دین و دنیا
هر دو شد در وصف خال نیکوانت
❈۴❈
چون بگردانی زخود بیچاره آری
هر چه از فطرت روان شد با روانت
هر کجا حالی حوالت شد نصیبت
می برد تقدیر عشق آن جا دوانت
کامنت ها