حکیم نزاری:همین که بانگ بر آید که فالق الصباح غذای روح طلب کن بخواه کوزه راح
❈۱❈
همین که بانگ بر آید که فالق الصباح
غذای روح طلب کن بخواه کوزه راح
اگر جماد نیی جنبشی کن ای غافل
مباش کم ز وحوش و طیور وقت صباح
❈۲❈
برای دفع مخالف گر اتفاق افتد
روا بود که پیاپی روان کنند اقداح
اگر نه کی کند افراط طبع مرد حکیم
که در شراب گران نیست هیچ خیر و فلاح
❈۳❈
طلاق دختر رزجز حرام خواره نخورد
منش قبول کنم تا بود حلال و مباح
ز عقد خم به در آگو که من به کاوینش
همه جهان بدهم تا درآرمش به نکاح
❈۴❈
اگر مخالف حق عاقل است و دون زاهد
خلاف عقل صواب است و ترک زهد صلاح
که را جراحت عشق است گو مدار امید
که التیام پذیرد به صنعت جرّاح
❈۵❈
چو آشنا شده ایم از مبادی فطرت
به اتصال فزون می کنند میل ارواح
فروغ شمع چنان است پیش طلعت دوست
که در مقابل خورشید آسمان مصباح
❈۶❈
چه کار با نظر آفتاب عقل آن را
که مرغ عشق در آرد به زیر ظلّ جناح
نزاریا تو و تسلیم بس که نگشاید
در سعادت کلّی مگر بدین مفتاح
کامنت ها