حکیم نزاری:کس نداند که مرا با که سر وکار افتاد گر چه در عشق چنین واقعه بسیار افتاد
❈۱❈
کس نداند که مرا با که سر وکار افتاد
گر چه در عشق چنین واقعه بسیار افتاد
غرّه بودم به شکیبایی و خود بینی عقل
برق عشق آمد و در خرمن پندار افتاد
❈۲❈
شوق غالب شد و وجدم به خرابات کشید
لاجرم ولوله در خلق به یک بار افتاد
حسن در مکتب عشق آمد و بر لیلی تافت
سوز در سینه مجنون گرفتار افتاد
❈۳❈
پرتو شمع جمالش چو برو تافت بسوخت
هم چو پروانه و افسرده در انکار افتاد
یار سرمست به بازار برآمد روزی
راز سر بسته ما بر سر بازار افتاد
❈۴❈
مکن ای یار ملامت که چو من بسیاری
از عبادتکده ناگاه به خمّار افتاد
طعنه خلق و جفای فلک و جور رقیب
همه سهل است اگر یار وفادار افتاد
❈۵❈
به قضا تن ده و بی فایده مخروش ای دل
همه تدبیر بود بیهده چون کار افتاد
کعبه آسان ندهد دست زیارت کردن
سیر پا آبله در بادیه دشوار افتاد
❈۶❈
سر ازین ورطه نزاری نبری تن در ده
چاره ای نیست که این حادثه ناچار افتاد
کامنت ها