حکیم نزاری:فریاد نمی رسند فریاد از دست ستمگران بیداد
❈۱❈
فریاد نمی رسند فریاد
از دست ستمگران بیداد
جان در سر عشق کرد و شیرین
در گوش نکرد شور فرهاد
❈۲❈
اطراف جهان پر از پری روی
چون دیده بدوزد آدمیزاد
مسکین چه کند دگر گرفتار
تسلیم چو در کمند افتاد
❈۳❈
تا صبر حجاب عشق گردد
عقل آمد و پیش من بَراِستاد
ناگاه فتاد آتش عشق
در خرمن عقل و داد بر باد
❈۴❈
من می خواهم که دامن صبر
از دست دهم نمی توان داد
بدنامی دل نمی پسندم
در صحبت صبر سست بنیاد
❈۵❈
تا جان داری نزاریا بیش
هرگز نکنی ز دل دگر یاد
خود می دانی که در همه عمر
یک لحظه نبوده ای از او شاد
کامنت ها