حکیم نزاری:مرا دلی ست که هر لحظه در بلا افتد به دستِ خیره کُشی چون تو مبتلا افتد
❈۱❈
مرا دلی ست که هر لحظه در بلا افتد
به دستِ خیره کُشی چون تو مبتلا افتد
مرا خیال بر آن داشته ست و ممکن نیست
که گوهری چو تو در دستِ هر گدا افتد
❈۲❈
به یادگار دلی داشتم فرستادم
مده ز دست که چون زلف زیرِ پا افتد
به جای دیدۀ مایی هنوز نا دیده
چه گونه باشد اگر دیده بر شما افتد
❈۳❈
کمالِ عشق بود بی توسّطِ نظری
که خاطری به دگر خاطر آشنا افتد
به جهد در نفکندیم صیدِ صحبتِ تو
امیدوار توقّف کنیم تا افتد
❈۴❈
بود که واسطه ای گردد این غزل وقتی
بدین بهانه مگر خاطرت به ما افتد
بدین دیار در انداختیم شرحِ غمت
هنوز باش که این قصّه تا کجا افتد
❈۵❈
به نامه ای مکن از لطفِ خویش محرومم
که محرمی چو نزاری به عمرها افتد
کامنت ها