حکیم نزاری:دلم به دامِ تمنّایِ عشق چند افتد شکالِ پایِ من از عقل ناپسند افتد
❈۱❈
دلم به دامِ تمنّایِ عشق چند افتد
شکالِ پایِ من از عقل ناپسند افتد
گناهِ دیدۀ شوخ است این که هر ساعت
دلم چو صیدِ زبون در خمِ کمند افتد
❈۲❈
چه خوش بنازم اگر دامنِ وصالِ فلان
به کام در کفِ چون من نیازمند افتد
چه سرو خوانمت آخر کدام نی شکری
بدین حلاوت ممکن بود که قند افتد
❈۳❈
اگر به باغ درآیی ز رشکِ قامتِ تو
چو بید ولوله بر عرعرِ بلند افتد
اگر مرا بکشند از محبّتِ تو چه باک
محال باشد اگر عشق بی گزند افتد
❈۴❈
نزاریا به زه آور کمانِ آه و بنال
چنان که تیرِ فغانت به بیرجند افتد
کامنت ها