حکیم نزاری:نه محرمی که پیامی به یار بگذارد نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد
❈۱❈
نه محرمی که پیامی به یار بگذارد
نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد
چنان ستیزه نداند سپهرِ بی رحمت
که خون ز دیدۀ من دم به دم فرو بارد
❈۲❈
جهانِ سست قدم ار شکسته حالی را
دمی ز سینه بر آرد به بام بگذارد
گر از درونِ پر آتش بر آورد آهی
به هر دو دست قضا در گلوش بفشارد
❈۳❈
شدند دشمنِ من عالمی و یار هنوز
به دوس داریِ من سر فرو نمی آرد
محّبِ معتقد آن است کز برایِ حبیب
به هر ستم که کند روزگار بسپارد
❈۴❈
نزاریا مطلب در زمانه آسایش
که گر دلت بنوازد تَنت بیازارد
کامنت ها