حکیم نزاری:عشق آب از روی کارم می برد رونق از صبر و قرارم می برد
❈۱❈
عشق آب از روی کارم می برد
رونق از صبر و قرارم می برد
رازپوشی می کند وز عقل و هوش
نام و ننگ و فخر و عارم می برد
❈۲❈
هیبت عشق از شکوه سلطنت
دست و دل از کار و بارم می برد
می نهد اسرار با من در میان
وایه من از کنارم می برد
❈۳❈
روزگاری در محیط وهم خویش
غرق بودم با کنارم می برد
هرچه فی الجمله پسند عشق نیست
از نهان و آشکارم می برد
❈۴❈
جان و دل خود برد و در بازار سر
غیر سودا هر چه دارم می برد
مستی ای می آرد وخودبینی ای
از دماغ هوش یارم می برد
❈۵❈
عقل را از خاطر مشغول من
تا دگر یادش نیارم می برد
قاید تسلیم را بر من گماشت
تا به یغما رخت و بارم می برد
❈۶❈
آشنایی می دهد فطرت به من
با سر آن روزگارم می برد
آمده ست ام سال و رغم عقل را
با سر پیمان پارم می برد
❈۷❈
از بخار خمر بودم سر گران
ساقی فطرت خمارم می برد
از نزاری باز می گیرد مرا
زاریی آخر که زارم می برد
کامنت ها