حکیم نزاری:دامن چشمانش آلودست خونی کردهاند یا مگر دوشینه تا وقت سحر می خوردهاند
❈۱❈
دامن چشمانش آلودست خونی کردهاند
یا مگر دوشینه تا وقت سحر می خوردهاند
بر جمالش نقطهای دیدم عجب آمد مرا
تا چرا بر روی خورشید آن سیاهی کردهاند
❈۲❈
گفتم آن خال سیه بر روی خوبت چیست؟ گفت:
دانه فلفل ز هندستان به روم آوردهاند
رویش ار در خط شود روزی عجب نبود از آنک
چشمه خضر است در تاریکیاش آوردهاند
❈۳❈
غمزهٔ مستش ببین خون به ناحق ریختهست
ور نداری باور اینک شاهدان در پردهاند
در تماشاگاه جان جز قامت چالاک تو
راستی حرفیست کز لوح ازل بستردهاند
❈۴❈
احتمال طعنه یابد کرد از دشمن که دوست
غم نخواهد خورد اگر آسوده ور آزردهاند
عاقلان کردند بر مجنون در آن عهد اعتراض
بعد ازین دیوانهٔ عاقل بدو بسپردهاند
❈۵❈
من چو مجنون گر نظرگاهی به دست آوردهام
هر زمان بر خون من دعوی به قاضی بردهاند
گر زیان در سینهٔ پُرآتش من میکنند
باش گو آنها که شنعت میکنند افسردهاند
❈۶❈
شد دلم چون جوز مهر ماه گندمگون دوست
بیشتر شیرینزبانان اندکاندک مردهاند
چون نزاری مهره مهر وفاداری که باخت
تا بساط حسن خوبان در جهان گستردهاند
کامنت ها