حکیم نزاری:از مبادی که مرا سر به جهان در دادند هیچ شک نیست که بی فایده نفرستادند
❈۱❈
از مبادی که مرا سر به جهان در دادند
هیچ شک نیست که بی فایده نفرستادند
جام و جان هر دو ز یک میکده همره کردند
عشق و می هر دو به من ز اول فطرت دادند
❈۲❈
دولت راه روانی که رسیدند به عشق
شادی جان کسانی که به من دلشادند
حکم لشکر کش ارواح مبدل نشود
تا در آن تفرقه هر کس به کجا افتادند
❈۳❈
ما چه دانیم که بر ما چه قلم رانده اند
ظاهر آنست که در باطن ما بنهادند
آفرینش چو برینست ز مبدای وجود
بنده لاله رخانم که چو سرو آزادند
❈۴❈
گرنه از بهر جگر خوردن و جان کندن ماست
امهات این همه دل درد چرا می زادند
عاقلان در پی لیلی صفتان مجنوند
عاشقان بر لب شیرین سخنان فرهادند
❈۵❈
زاهدان در خبرند از من و یاران که چو من
مست از رایحه راحِ کدیر آبادند
طاقت بار ملامت نبود هر کس را
خاصه قومی که درین مرتبه بی بنیادند
❈۶❈
مظلم ام روز منم وای بر آن ها فردا
مَثَل تخته و شاگرد و سر استادند
تو و خلوتگه احباب علیرغم عدو
باده پیمای نزاری دگران بر بادند
کامنت ها