حکیم نزاری:مرا به دردِ دل از دوستان جدا کردند چه بد که با منِ درویشِ مبتلا کردند
❈۱❈
مرا به دردِ دل از دوستان جدا کردند
چه بد که با منِ درویشِ مبتلا کردند
به دل جدا نتوان کرد دوست را از دوست
که دوستان را یک دل ز ابتدا کردند
❈۲❈
ز فرطِ حسنِ دلآویزِ خوبرویان بود
جماعتی که تقرّب به انزوا کردند
به هرزه واسطه دردِ من چرا گشتند
خلافِ قاعدهء اهلِ دل چرا کردند
❈۳❈
ز طرّههایِ پریشان به یک کرشمهء حسن
هزار شیفته آشفته تر ز ما کردند
کمر به بندگیِ دوست بر میان بستم
عوام پیرهن سَتر ما قبا کردند
❈۴❈
جهول ترکِ من و مایِ خود نمیگیرد
که هم به رای و قیاسِ خود اقتدا کردند
به نیم جو غمِ دنیا و آخرت بر من
بهشت و حور گرفتم که پر بها کردند
❈۵❈
دو وجه لازم حالاند انتظار و فراق
که پشتِ طاقتِ صبر و خرد دو تا کردند
هزار بار برانداخت خان و مانِ ورع
ستیزهء عقلا عقل را فدا کردند
❈۶❈
به دوست گفت نزاری شبی به وجهِ سوال
که در جنود مرا با تو آشنا کردند
جواب داد که آری مرا نمیدانی
که عشق را متصرّف نه عقل را کردند
❈۷❈
چو عقل و نفس بدیدند در بدایتِ کار
که حال چیست سبک ترکِ ماجرا کردند
ورایِ عشق و فرودِ خرد چه میخواهی
ترا میانهء این هر دو کون جا کردند
کامنت ها