حکیم نزاری:مکن چندین ملامت ای خردمند من دیوانه را بگذار در بند
❈۱❈
مکن چندین ملامت ای خردمند
من دیوانه را بگذار در بند
زمام عقل من در دست عشق است
رضا از بنده و حکم از خداوند
❈۲❈
نمی دانم گناه خویشتن را
دلی دارم به جانان آروزمند
جفا بردن ز نیکوروی تا کی
تحمل کردن از بدگوی تا چند
❈۳❈
چه می خواهی ز من ای مرد عاقل
نمی دانی که مجنون نشنود پند
منه ساقی دگر بر آتش تیز
بپرس از سوز عشق ای یار مپسند
❈۴❈
به پاکانت کز این آلایشم پاک
ولی باور نمی دارند سوگند
سری دارم سبک چون باد صرصر
غمی دارم گران چون کوه الوند
❈۵❈
چو سایه بر اثر می بایدم رفت
که با خورشیدم افتاده ست پیوند
اگر بر گریه ی زار نزاری
به شوخی ناسپاسی میزند خند
❈۶❈
چه شاید کردن آن را کش خبر نیست
ز سوز مادران کشته فرزند
کامنت ها