حکیم نزاری:که دیده ست چشمی که دریا بود همه گرد دریا ثریا بود
❈۱❈
که دیده ست چشمی که دریا بود
همه گرد دریا ثریا بود
که دیده ست بحری که پیرامنش
مزین به لولوی لالا بود
❈۲❈
محیطی که قعرش نباشد پدید
در او مردم دیده پیدا بود
گرین است پیدا بیا گو ببین
که نبود محیطی چنین یا بود
❈۳❈
منم آن که پیوسته از آب چشم
چنین فتح بابم مهیا بود
به چشمی چنین جز به دیدار دوست
میسر نباشد که بینا بود
❈۴❈
دلی دارم از آب زر ناشکیب
ولیکن در آتش شکیبا بود
که دیده ست آخر نشانی چنین
که هم آب و آتش به یک جا بود
❈۵❈
کسی را که بر شمع رخسار دوست
زده در سر آتش ز صهبا بود
اگر ملک رومش مسلم شود
چو پروانه فارغ ز پروا بود
❈۶❈
چو پروانه بشکفت اگر پر بسوخت
برین شمع پروانه عنقا بود
که شمع فلک در شبستان عشق
سرآسیمه پروانه آسا بود
❈۷❈
ز ما هیچ ناید بلی هیچ کم
مگر خاطر دوست با ما بود
مرا نیست با بود و نابود کار
نزاری طفیل تولا بود
❈۸❈
بگویید تا سر اسرار من
رموز محقق معما بود
کامنت ها