حکیم نزاری:فراموش کردم بلاد و دیار که برگشت بخت و بیفتاد کار
❈۱❈
فراموش کردم بلاد و دیار
که برگشت بخت و بیفتاد کار
گرفتار گشتم به دامِ بلا
چه دامی بلایی سیه تابدار
❈۲❈
کمندش لقب باشد و زلف نام
خطِ استوا بر پسِ پشتِ یار
به مارِ سیاهش تشّبه کنند
اگر چه گزاینده نَبوَد چو مار
❈۳❈
به شب نیز هم انتسابش کنند
ولیکن شبی دل گرفتهست و تار
نمیگویم از خال و لب کز شکر
برآورده از رشک و غیرت دمار
❈۴❈
ز چشمانِ مستش چه گویم که کرد
به هر ناوکِ غمزه صد دل فگار
کنارش گرفتم چنان در میان
که گویی ندارد میانش کنار
❈۵❈
به صد رنگ دستان برون آورد
ز دستانِ سیمیان به رنگ و نگار
قضا چون چنین میرود بر سرم
ز دستم برون میرود اختیار
❈۶❈
درین ورطۀ مشکل ای مدّعی
ملامت مکن بر نزاریِ زار
کامنت ها