حکیم نزاری:بهر لِلّه امشب ای بادِ سحر بر سوادِ شهرِ قاین کن گذر
❈۱❈
بهر لِلّه امشب ای بادِ سحر
بر سوادِ شهرِ قاین کن گذر
روشنایی بخشِ جانم را ببین
وز منش با خود زمین بوسی ببر
❈۲❈
گو ز رویِ تربیت ما را بپرس
گو به چشمِ مرحمت ما را نگر
باز اگر تشریف خواهی داد هان
باز اگر دریافت خواهی بیش‌تر
❈۳❈
آرزومندم به غایت یک قدم
سخت مشتاقم به رحمت یک نظر
گر تو می‌آیی برم منَت به جان
ور مرا فرمان دهی آیم به سر
❈۴❈
با خودم هرگز نخواهد بود خوش
وز توام هرگز نخواهد شد به سر
زان نگارم کس نمی‌آرد پیام
زان دیارم کس نمی‌گوید خبر
❈۵❈
هم به الطافِ تو ای بادِ صبا
رونقی گیرد سر و کارم مگر
شرمسارم از تو امّا چون کنم
چون ندارم محرمِ رازی دگر
❈۶❈
نیم‌جان دارم فدایِ راهِ تو
بیش از این چیزی ندارم ماحضر
گرچه کارِ عاشقان زاری بود
زاریِ مسکین نزاری زارتر
کامنت ها