حکیم نزاری:آخر مرا به جایِ تو باشد کسی دگر نهنه به دوستی که نباشد گمان مبر
❈۱❈
آخر مرا به جایِ تو باشد کسی دگر
نهنه به دوستی که نباشد گمان مبر
مشنو که حقِّ صحبتِ شبهایِ تا به روز
بر من شود فرامش و خاطر کنم دگر
❈۲❈
تهمت مبر که عشقِ تو از سر شود برون
باور مکن که مهرِ تو از دل شود به در
در انتظارِ بادِ صبایم که گفت دوش
فردا شبت ز حالِ گلِستان کنم خبر
❈۳❈
هرک آوَرَد به من ز عرقچین او نسیم
در پایِ او کشم صدفِ چشمِ پرگهر
دستم گرفتهای و قسم یاد کردهای
کز عهد بر نگردم و پیمان برم به سر
❈۴❈
با ما چو روزگار نکردی وفا نیست
از دوستی و یاریِ ما بر دلت اثر
تا خود تو را که گفت علیرغمِ ما که باز
هرگز دگر به کویِ نزاری مکن گذر
❈۵❈
محکم نصیحتیست که در گوش کردهای
ای نورِ دیده مرحمتی کن به یک نظر
کامنت ها