حکیم نزاری:ما را به دام عشق درافکند دیده باز باری نکردمی به کس این شوخ دیده باز
❈۱❈
ما را به دام عشق درافکند دیده باز
باری نکردمی به کس این شوخ دیده باز
بی‌چاره دل ز دیده گرفتار می‌شود
ای دیده چند گویمت آخر نظر مباز
❈۲❈
دل خود برفت و جان برود نیز لامحال
آنجا که از نظر نرود هیچ احتراز
آری چه دل چه سر که همه کاینات را
مقدار نیست در نظر یار پاک باز
❈۳❈
در عشق فتنه باشد و در عقل عافیت
آری ولی کجا به حقیقت رسد مجاز
عیب و هنر یکی نشود پیش مدعی
تا ننگرد به دیدهٔ محمود در ایاز
❈۴❈
ما همچو حلقه بر درو خوش در حرم رقیب
حیف است دست مردم کوته نظر دراز
گفتم که با فراق شکایت کنم ز وصل
هرگز که کرد سینهٔ دشمن محلِّ راز
❈۵❈
صد ساله از مطالعهٔ خلد خوش‌ترست
یک لحظه در مشاهدهٔ یار دل نواز
مشرق ز قبله باز ندانم که در خیال
مستغرقم چه گونه به مسجد برم نماز
❈۶❈
من خود به جان دوست که هرگز نخواستم
از بی‌نیاز حور و قصور و نعیم و ناز
پر کن قدح بده به نزاری که مست عشق
از دوزخ ایمن است و ز فردوس بی‌نیاز
کامنت ها