حکیم نزاری:دلا سر پوشِ خوانِ سّرِ او باش مکن تا او نگوید سرِّ او فاش
❈۱❈
دلا سر پوشِ خوانِ سّرِ او باش
مکن تا او نگوید سرِّ او فاش
به چشمِ دوست رویِ دوست می بین
همه تن دیده شو بی دیده می باش
❈۲❈
به چشمِ خود چه خواهی دید خود را
خودی از پیشِ خود برداری ای کاش
نهان شو چون صدف در بحرِ اسرار
[گهی] می پوش گوهر گاه می پاش
❈۳❈
به دستی شمعِ اِلّا الله برافروز
به دیگر دست لا را دیده بخراش
درِ او می زنی از خود به در شو
کسِ او باش و ایمن شو ز اوباش
❈۴❈
نزاری طاقتِ نورِ خورت نیست
برو سر در گریبان کش چو خفّاش
کامنت ها