حکیم نزاری:جمالِ رویِ هم چون آفتابش شبی گر باز می بینم به خوابش
❈۱❈
جمالِ رویِ هم چون آفتابش
شبی گر باز می بینم به خوابش
به شمشیر از منش نتوان جدا کرد
در آغوش ار کشم مستِ خرابش
❈۲❈
چه خوش باشد بدان شیرین زبانی
که در شور آورد بر من شرابش
نه آخر زان دهان باشد خوش آید
اگر تلخ است اگر شیرین جوابش
❈۳❈
دلم کرده ست دندان بر لبش تیز
به خونِ جانِ خود دارد شتابش
خیالِ قامتش سرویست پیشم
که هست از چشمۀ چشمانم آبش
❈۴❈
قرارم نیست بر بی دل ببخشند
که بی دردی نباشد اضطرابش
فراقم هم دری در وصل دارد
زجایی می کشد چندین عذابش
❈۵❈
نزاری بس که کانِ جان بکندی
ندیدی رنگ از لعلی مذابش
حسودت بر حماقت می کند حمل
که کوثر می کشد هم چون شرابش
کامنت ها