حکیم نزاری:ز گردِ چشمۀ حیوان برآمده ست نباتش درونِ چشمۀ حیوان لبالب آب حیاتش
❈۱❈
ز گردِ چشمۀ حیوان برآمده ست نباتش
درونِ چشمۀ حیوان لبالب آب حیاتش
هلاکِ مطلقِ خود را کسی حیات نگوید
وگرچه این دو صفت نیست از حسابِ صفاتش
❈۲❈
هزار تشنه بر آن چشمۀ حیات فرو شد
به اختیار و یکی آرزو نکرد نجاتش
چه جهد کردم و هم از قضایِ عشق نجستم
چه اختیار کسی را که رفت صبر و ثباتش
❈۳❈
کسی که دامنِ طاعات می کشید ز شبنم
بیا ببین که ز سر درگذشت آبِ فراتش
خیالِ رویِ تو جانا بتِ من است بتِ من
من و خیالِ تو و بت پرست و عزّی ولاتش
❈۴❈
ز بت پرستیِ من در رسومِ شرع چه نقصان
همین قدر که دریغا ثوابِ صوم و صلاتش
اگر تو خط بنمایی به خونِ خلق بدارند
معبّدان همه تعظیم هم چنان که بر آتش
❈۵❈
بیا بده ز لبت کامِ من به رغمِ عدو را
به مستحق برسان حقّ که واجب است زکاتش
به کامِ خویش ببینم رقیبِ سوختنی را
به دادخواه گریبان گرفته در عرصاتش
❈۶❈
ز دستِ او نفسی برنیامده ست ز من خوش
که صد هزار بلا بر وجودِ ناقصِ ذاتش
بهشت رویا امشب اجازتم ده و فردا
بسوز گو که وجودم دریغ نیست در آتش
❈۷❈
به نقدِ وقت زمانی به حالِ ما نگران شو
هزار یادِ نزاری چه سود بعدِ وفاتش
کامنت ها