حکیم نزاری:که را کشتند دی چشمانِ مستش که هست امروز خون آلوده دستش
❈۱❈
که را کشتند دی چشمانِ مستش
که هست امروز خون آلوده دستش
منم آن کشتۀ حی بازگشته
به بوسی از لبِ کوثر پرستش
❈۲❈
دلی کو کز کمندِ زلفِ او جست
که نی چشمش به تیرِ غمزه خستش
اگر زان دستِ سیمین می فرستد
مرا خوش تر ز نوش آید کبستش
❈۳❈
هلال از بهرِ آن شد ماهِ گردون
که چون ماهی برآویزد به شستش
به عکسِ قامتِ سروِ سرافراز
قیامت می کند بالایِ پستش
❈۴❈
مرا گویی مرو در کویِ یاری
که هر دم با کسی باشد نشستش
چه افتادی به دستِ گل عذاری
که خاری از تو در دامن نبستش
❈۵❈
ملامت بر نزاری تا کی آخر
روا نبود مکن چندین شکستش
نزاری از کسی بیمی ندارد
به غیر از غمزۀ چشمانِ مستش
❈۶❈
نصیحت با کسی گویند کو را
غمِ دنیا و دین یک ذرّه هستش
کامنت ها