حکیم نزاری:آن را که گمان شود یقینش برخاست همه جهان به کینش
❈۱❈
آن را که گمان شود یقینش
برخاست همه جهان به کینش
آن را که ز بود خود برون شد
بر سدره کنند آفرینش
❈۲❈
آن امر که عقل از اوست فایض
عشق است ولی مگو چنینش
آن مهر که داشتی سلیمان
دانی که چه بود بر نگینش
❈۳❈
تو هیچ مباش تا بباشد
محکوم تو کل آفرینش
از خویش به در نمی شود عقل
تا عشق نمی شود قرینش
❈۴❈
جانانه ما وصال کرده ست
اما تو به چشم خود مبینش
او را نتوان به چشم شک دید
الا که به دیده یقینش
❈۵❈
ای باد صبا ز ما فرو گوی
حرفی به دو گوش نازنینش
مردیم و ز ما نمی کند یاد
بر گوی حکایتی از اینش
❈۶❈
چون حلقه رسد مگر به گوشش
زاری نزاری حزینش
کامنت ها