حکیم نزاری:با شمع درآمد از درم دوش می در سر و سر ز می پر از جوش
❈۱❈
با شمع درآمد از درم دوش
می در سر و سر ز می پر از جوش
افکند کمند مشک بر عاج
یعنی که نغوله بر بنا گوش
❈۲❈
پر بر کف من نهاد جامی
گوشم بگرفت و گفت هین نوش
گفتم به یکی معاف دارم
گفت این چه سخن یکی دگر نوش
❈۳❈
القصه چو کاله جوش ره یافت
در کاسه کله دعا گوش
فریاد برآمد از حسودم
هم عقل ز من برفت و هم هوش
❈۴❈
گفت ار نظریت هست با ما
بر روی نیفکنی در آن کوش
بی خویشتنی مکن بیارام
بر ما به ستم جهان بمفروش
❈۵❈
در دوستی من ار به تیغت
دشمن بزند منال و مخروش
گفتم به حیا نباید آمد
در حلقه عارفان مدهوش
❈۶❈
عیبی نبود گرفته عاشق
معشوقه خویش را در آغوش
تا با تو فتاده ایم خود را
کردیم نزاریا فراموش
کامنت ها