حکیم نزاری:آمد بر من نگار من دوش افکنده دو زلف شست بر دوش
❈۱❈
آمد بر من نگار من دوش
افکنده دو زلف شست بر دوش
با من به عتاب و ناز می گفت
ای کرده وفا و عهد فرموش
❈۲❈
گویی ز کجایی و چرایی
با مدعیان ما هم آغوش
من می خورم از تو زهر غصه
تو می به خلاف من کنی نوش
❈۳❈
تقصیر نمی کنی چو مردان
در نقض وفا و عهد می کوش
شرمت نبود ز من زهی چشم
دردت نکند سخن زهی گوش
❈۴❈
گفتم سخنان تلخ گفتن
حیف است از آن لب شکر نوش
دستانِ چنین مبند بر من
بهتانِ چنین مگوی خاموش
❈۵❈
دشمن چو خلاف دوستان است
بر ما سخن رقیب منیوش
ور نیز ز ما خیانتی رفت
دامان عنایتی بر آن پوش
❈۶❈
از خواب در آمدم چو مستی
مستی و چه مست رفته از هوش
دل گفت به من که ای نزاری
اسرار نگاه دار و مخروش
❈۷❈
در خواب خیال های مشکل
بینند مولِّهانِ مدهوش
نقدی ست گران بها که دیدی
ارزان ارزان به هیچ مفروش
کامنت ها