حکیم نزاری:بیا جانا جهان بر من بمفروش بیا تا یک دمت گیرم در آغوش
❈۱❈
بیا جانا جهان بر من بمفروش
بیا تا یک دمت گیرم در آغوش
گهت لبها گزم گاهی زنخدان
گهت بازو گزم گاهی بنا گوش
❈۲❈
چو می دانی که مست از جام عشقم
اگر شوری کنم بر من فراپوش
لبت تا چاشنی کردم به بوسی
نشد آن لذتم هرگز فراموش
❈۳❈
چو پایم بستی از دستم بدادی
شدم بیمار در تیمار من کوش
همین تا چشم برکردم به رویت
ز تاب مهر خونم می زند جوش
❈۴❈
ز می مستاند هشیاران دیگر
من از چشمان مخمور تو مدهوش
صبوری می کن و می ساز با غم
ملامت می کش و می باش خاموش
❈۵❈
نزاری چون درافتادی به زاری
چه شاید کرد با تقدیر مخروش
کامنت ها