حکیم نزاری:دوش مرا پیش کرد قافله سالارِعشق گفت بیا طوف کن کعبۀ اسرارِ عشق
❈۱❈
دوش مرا پیش کرد قافله سالارِعشق
گفت بیا طوف کن کعبۀ اسرارِ عشق
قافله برداشتم بادیه بگذاشتم
قافله بر ذکرِ حق بادیه بر خارِ عشق
❈۲❈
تا به درِ کعبه برد حاجیِ نفسِ مرا
داد به دستِ دلم حلقۀ اقرارِ عشق
قومی دیدم کنار بر بتِ اخلاصِ دوست
جمعی دیدم میان بسته به زنّارِ عشق
❈۳❈
گفتم کعبه ست این دیرِ مغان نیست گفت
شرم نداری خموش چون کنی انکارِ عشق
بیش نیارد برون سر ز بیابانِ عقل
هر که درین ره فتاد دور ز هنجارِ عشق
❈۴❈
خود چه تعلّق به تو کعبه و بت خانه را
تولیت و سلطنت نیست مگر کارِ عشق
بر شکن از بودِ خود سینه ز بت کن تهی
اینک اگر بشنوی کعبه ی ابرارِ عشق
❈۵❈
معتقدان کرده اند جانِ گرامی فدا
تا نشوی جهد کن بیهده مردارِ عشق
مصدرِ ابداعِ تو جوهرِ نشرِ وجود
نسخه ی اسرارِ حق نقطه ی پرگارِ عشق
❈۶❈
کعبه ی مقصود چیست سینه ی پاکِ رجال
روضۀ فردوس چه خانۀ خمّارِ عشق
بر درِ شیرین تُرُش گر بنشیند چه غم
شور مکن گو رقیب پیشِ نمک سارِ عشق
❈۷❈
کسوتِ عشّاق چیست حلّۀ رضوان و نیست
حلّۀ رضوان به جز پود تو و تارِ عشق
اوّل محلوج وار پاک شد از خبثِ شرک
پس سرِ حلّاج شد تاجِ سرِ دارِ عشق
کامنت ها