حکیم نزاری:زلالِ خضر و شبِ خلوت و حریفِ موافق وَ اِن یَکاد بخوان دفعِ چشم زخمِ منافق
❈۱❈
زلالِ خضر و شبِ خلوت و حریفِ موافق
وَ اِن یَکاد بخوان دفعِ چشم زخمِ منافق
شبی که رشک برو روز عید برد و عجب این
که شد زمانه مغنّیِ وقت و بخت موافق
❈۲❈
چو عشق داد پناهت به بادبانِ عنایت
ز راهِ مرتبه بر سدره کش طنابِ سرادق
ز من مدارید ای عاقلان به خیر توقّع
اگر خلافِ خرد می کنم که مستم و عاشق
❈۳❈
کسی که خورد ز خُم خانۀ محبّتِ او می
به خویش باز نیاید به حکمِ فطرتِ سابق
به عشق هیچ تعلّق نداشت قصّۀ رامین
به عقل نیز چه نسبت کند فسانۀ وامق
❈۴❈
چه التفات به حالاتِ مستحیلِ محق را
که از زمان و مکان فارغ اند اهلِ حقایق
محیط بر لکِ پایم نمی رسد به مراتب
غدیر دنیی و آن گه من و غریقِ علایق
❈۵❈
ز کاینات من و خرقه ای و کُنجی و آبی
که داغ کرد چو آتش به عکس رنگِ شقایق
بخوان وَ مِن ثُمُراتِ النَّخیلِ و الاّعناب از
کتابِ مُنزَل کآورد مصطفی به خلایق
❈۶❈
به حکم تُتٌخِدُون شیره می ستانم از اعناب
همیشه مستم و با آیتِ صحیح و موافق
درست و راست بیان می کنم و حَمداً للهِ
چو راویانِ منافق نه کاذبیم و نه سارق
❈۷❈
بر اختلافِ تصرّف کنندگان چه معوَّل
اگر مجالِ قبول است بس روایتِ صادق
نزاریا گهرِ عقل در خلابِ جهالت
به حسبِ حالِ تو چون در خور آمده است و چه لایق
❈۸❈
مکوش با متعصّب که در حجاب بمانده
به حجّتِ تو برون ناید از مضیقِ عوایق
کامنت ها