حکیم نزاری:نگسلم از دوست امیدِ وصول باک ندارم ز رقیبِ فضول
❈۱❈
نگسلم از دوست امیدِ وصول
باک ندارم ز رقیبِ فضول
عاقل اگر عیب کند گو بکن
شیفته کی کرد نصیحت قبول
❈۲❈
از اثرِ پرتوِ خورشیدِ عشق
خیره بماندند نفوس و عقول
فارغم از فرطِ غلویِ عموم
ایمنم از خوفِ غرورِ جهول
❈۳❈
طبع به جز کژ نکند بی نمک
رقص به جز بد نکند بی اصول
خانه راو باش تهی کن که شاه
می رسد و می کند آن جا نزول
❈۴❈
دوست درآید همه بیرون شوند
زیرِ اُحُد چند توان بُد حمول
تو ز من آزادی و من بنده ام
من به تو مشتاق و تو از من ملول
❈۵❈
حکمِ تو بر جانِ نزاری رواست
بندۀ مطواع نجوید عدول
از سرِ جیحون نتوان بازجَست
عبره توان کرد و لیکن به پول
کامنت ها