حکیم نزاری:هزار شکر که برگشتم از سفر به مقام به رغمِ دشمنی و دیدم جمالِ دوست به کام
❈۱❈
هزار شکر که برگشتم از سفر به مقام
به رغمِ دشمنی و دیدم جمالِ دوست به کام
دگر مجاهده غربتم هوس نکند
که در مشاهده دوستان خوش است مدام
❈۲❈
چو از قیامتِ روزِ وداع یاد آرم
عرق ز هیبتِ آنم فرو چکد ز مسام
به دردِ دل نظری از پس و رهی در پیش
چنان که بادیه شوقِ عشق بیانجام
❈۳❈
هزار نامه سیه کردهام به دوده دل
به دستِ باد صبا دادهام اُلام اُلام
جفای چرخ و عذابِ سفر مپرس از من
چه گویمت که چه آمد به رویم از ایّام
❈۴❈
شکایتی که من از روزگار دارم هم
به روزگار حکایت کنم علی الاتمام
به زور و زاری اگر بی تو بادهای خوردم
حلالزاده نی ام گر نگفتهام که حرام
❈۵❈
خمارِ مردم عاشق ز باده ننشیند
که دردِ عشق نگیرد به دُردِ می آرام
به مجلسی که درافتاد میندانستم
که زهر میخورم از غصّه یا شراب از جام
❈۶❈
به بویِ دوست چنان مست و بیخبر بودم
که حاجتِ می و مسکر نبود و عطرِ مشام
سماعِ مطرب و بانگِ نماز فرق نداشت
به گوشِ من که مخالف کدام و راست کدام
❈۷❈
به اختیار نزاری دگر سفر نکند
که احتیاط کند مرغِ زخمخورده ز دام
کامنت ها