حکیم نزاری:جان در سرِ دل باختم تا عاشقِ جانانهام دل هم چو جان بفروختم تا در جهان افسانهام
❈۱❈
جان در سرِ دل باختم تا عاشقِ جانانهام
دل هم چو جان بفروختم تا در جهان افسانهام
رویی به خوبی دارد او گر دوست میدارم چه شد
ماه است و من شوریدهام شمع است و من پروانهام
ماه است و من شوریدهام شمع است و من پروانهام
چون بنگرد صاحب نظر با من نیامیزد دگر
هان ای خردمندان دگر دیوانهام دیوانهام
❈۲❈
گه در کرامات اولیا گه در خراباتم گرو
گه محرم بیتالحرم گه ساکنِ بتخانهام
اکنون نزاری یافتم من او نِیَم او دیگر است
او خُنب و من پیکر صفت گنج است و من ویرانهام
او خُنب و من پیکر صفت گنج است و من ویرانهام
کامنت ها