حکیم نزاری:مکن ملامتم ای شیخ اگر چه نیست ادب صلاح و زهد و ورع لطف کن ز من مطلب
❈۱❈
مکن ملامتم ای شیخ اگر چه نیست ادب
صلاح و زهد و ورع لطف کن ز من مطلب
حلال خواره چو من نیست دیگری در عصر
به روی دوست از آن می خورم شراب عنب
❈۲❈
عجب نباشد اگر بر من اعتراض کنند
که عاقلان جهان منکر من اند اغلب
حریف پای خم و یار دست جام می ام
مرا به سر نشود از نشاط و عیش و طرب
❈۳❈
زمین به پای فرو کردم و زمانه به دست
شبی به کام نبردم به روز و روز به شب
مگر شبی که دل آرام داشتم در بر
مگر دمی که لب جام داشتم بر لب
❈۴❈
اگر چه از می وصل و شراب هجر و خمار
به واجب از همه اسباب می شوند سبب
ولیکن ار نرود بر مراد ما کاری
ز آفرینش اضداد نیست هیچ عجب
❈۵❈
حسود عیب کند بر من و عجب نبود
مریض محترق ار یاوه گوید اندر شب
بسوخت جان نزاری کرشمه ی ترکی
کز آفتاب عجم دست برد و ماه عرب
کامنت ها