حکیم نزاری:دوش بس خوش روزگاری داشتم تا سحر در بر نگاری داشتم
❈۱❈
دوش بس خوش روزگاری داشتم
تا سحر در بر نگاری داشتم
تا برآمد الصلات از پشتِ بام
دست در بوس و کناری داشتم
❈۲❈
بر جمالش از لبِ می گونِ او
می شکستم گر خماری داشتم
خوش بود تنگِ شکر در بر شگرف
راستی فربه شکاری داشتم
❈۳❈
بوسه ها کردم غنیمت بی شمار
گرچه یک یک را شماری داشتم
بوده ام بر خرمنِ گل خفته لیک
از نگهبانانش خاری داشتم
❈۴❈
چون گرفتم در کنارش از میان
رفت بیرون گر غباری داشتم
هم شبی خوش روز کردم عاقبت
از پیِ آنک انتظاری داشتم
❈۵❈
با نزاری گفت فردا بازگوی
دوش بس خوش روزگاری داشتم
کامنت ها