حکیم نزاری:منم که قبلۀ جان با جمالت آوردم همین که نامِ تو گفتند حالت آوردم
❈۱❈
منم که قبلۀ جان با جمالت آوردم
همین که نامِ تو گفتند حالت آوردم
ترا ندیده هنوز آشنا بدم یعنی
که عشق روز ازل بر جمالت آوردم
❈۲❈
به حکمِ شرع مرا با تو بر دلی دعوی ست
که تن ز چاهِ زنخ دان به خالت آوردم
ضعیف گشتم و با خاطرم نطق زد عشق
بدیهه گفت کنون با کمالت آوردم
❈۳❈
میانِ صبر و خیالت مقالتی شد و من
ز جانبین سخن با وصالت آوردم
به پیشِ دشمنِ من گفته ای که من باری
ز دوستیِ فلانی ملالت آوردم
❈۴❈
نخست روز که گفتی نزاری آن تو نیست
یقین نبودم و شک بر محالت آوردم
کامنت ها