حکیم نزاری:باز رسیدم جمالِ دوست بدیدم وز لبِ شیرینِ او به کام رسیدم
❈۱❈
باز رسیدم جمالِ دوست بدیدم
وز لبِ شیرینِ او به کام رسیدم
در عرصاتِ شبِ فراق معیّن
روزِ قیامت هزار بار بدیدم
❈۲❈
باز نیارم به صد هزار زبان گفت
آن چه من از جورِ روزگار کشیدم
تا همه روها کنم به روی دل آرام
گوشۀ عزلت ز کاینات گزیدم
❈۳❈
گر بگذارد زمانه مدّتِ باقی
کنجی و یاری نشست و جامِ نبیدم
قامتِ او دیدم و قامتِ خود را
در همه آفاق صور عشق دمیدم
❈۴❈
باز نگویم که بر زبان نتوان راند
آن چه به گوشِ مکاشفات شنیدم
عاقبتم چون نسیجِ جند ره دادند
بر خود اگرچه چو کرمِ پیله تنیدم
❈۵❈
بالغِ دردم که در مشیمۀ فطرت
شیر ز پستان بدوِ کون مکیدم
ماءِ معین بود چون ز چشمۀ حیوان
بالله اگر بشنی وگرنه شمیدم
❈۶❈
بیش نگویم ز نام و ننگِ نزاری
عاقبت از نام و ننگِ او برهیدم
کامنت ها