حکیم نزاری:هزار شکر که خود را امیدوار بدیدم شراب در سر و سر در کنارِ یار بدیدم
❈۱❈
هزار شکر که خود را امیدوار بدیدم
شراب در سر و سر در کنارِ یار بدیدم
میانِ مجمعِ یاران به کامِ دل بنشستم
بهشتِ نقد به دنیا در آشکار بدیدم
❈۲❈
شرابِ وصل بنوشم چو جامِ هجر چشیدم
به دیده باز نهم گل چو زخمِ خار بدیدم
یه یک دو مه که سفر کردم آن مشقّت و محنت
به من رسید که دوزخ هزار بار بدیدم
❈۳❈
به هر نفس که زدم در فراقِ دوست به غربت
قیامتی دگر از جورِ روزگار بدیدم
گرم قضا بگذارد دگر به چشمِ تفرّج
نظر به کس نکنم آنچ از انتظار بدیدم
❈۴❈
چو کویِ دوست ندیدم به هیچ ملک مقامی
به هر بلاد بگشتم به هر دیار بدیدم
بتا به شکر سزد گر ز سجده بر نکنم سر
که بارِ دیگرت از فضلِ کردگار بدیدم
❈۵❈
به حسن غرّه مشو کاین دو هفته بیش نباشد
بدین قدر که رسیدم چنین هزار بدیدم
ز نوش دارویِ لب کن علاقِ جانِ نزاری
همین دواست که نبض ش به اختیار بدیدم
کامنت ها