حکیم نزاری:به دیده ی دل ناظر به هر چه در نگرم خیال دوست بود در برابر نظرم
❈۱❈
به دیده ی دل ناظر به هر چه در نگرم
خیال دوست بود در برابر نظرم
حریف ناز نداند که همنشین نیاز
چه گونه می گذراند شبان تا سحرم
❈۲❈
سر از طریق وفا بر نمی توان پیچید
که بر خلاف محبت قدم نمی سپرم
به بال شوق چنان می پراندم خاطر
که در هوای ارادت چو مرغ تیز پرم
❈۳❈
به خاک بوس سر کوی کعبه خانه ی دوست
به تک ز باد صبا در مری گرو ببرم
خیال دوست به معراج عشق می بردم
که بر براق محبت چو برق می گذرم
❈۴❈
هوای سجده ی آن آفتاب دارم و دل
همی دود به زیارت چو سایه بر اثرم
کدام راه چه منزل به زینهار عدم
که بر بساط وصال از وجود بی خبرم
❈۵❈
به طبع خون جگر میخورم چو می دانم
که بی مجاهده از وصل دوست برنخورم
وصال دوست بیاید که بی نسیم وصال
چو زمهریر بباشد هوای باغ ارم
❈۶❈
به ترک طعنه نگیرند و در نمی گیرد
ملامت همه خلق و نصیحت چردم
مرا که ریش نزاری و باد یک سان است
بدان که باد بروت کسی دگر نخرم
کامنت ها