حکیم نزاری:نه روی و رهی که با تو باشم نه سیم و زری که بر تو پاشم
❈۱❈
نه روی و رهی که با تو باشم
نه سیم و زری که بر تو پاشم
اعجوبه ی روزگار ماییم
من خود به تعجبات فاشم
❈۲❈
باشد که به هیچ وجه آیا
شایسته ی خدمت تو باشم؟
رد کرده ی جمله ی جهانم
آیا ز کدام خیل تاشم؟
❈۳❈
ای مدعیان کجاست جایی
الا در دوست پس کجاشم؟
تا پخته شوم هنوز اینجا
در آتش امتحان چو داشم
❈۴❈
معزول ز وحدت معادم
مشغول به کثرت معاشم
اسلام چو خاص خویش کرده
در کفر رهی دهند کاشم!
❈۵❈
طیّان نی ام ار چه هرزه گویم
آزر نی ام ار چه بت تراشم
یعنی که چو خامه ی نزاری
گه گه ورقی همی تراشم
کامنت ها