حکیم نزاری:دیر برآمد که روی یار ندیدیم جرعه ای از جام وصل او نچشیدیم
❈۱❈
دیر برآمد که روی یار ندیدیم
جرعه ای از جام وصل او نچشیدیم
کار به هم برزدیم و هیچ نکردیم
از پس عمری که انتظار کشیدیم
❈۲❈
وعده ی وصلی رسیده بود به اول
خود نرسید آن به ما و ما برسیدیم
با سر سررشته ی رضا نفتادیم
بس که به خود هم چو کرم پیله تنیدیم
❈۳❈
با قدم اول آمدیم چو عمری
بی هده بر سمت رای خویش دویدیم
نفخه ی صورِ صدایِ عشق برآمد
جمله ز تشویش هیبتش برمیدیم
❈۴❈
با ملک الموت عشق سود نکردیم
گرچه به زاری و زور باز چخیدیم
عاقبت الامر ترک خویش گرفتیم
وز درکات مشابهت برهیدیم
❈۵❈
هم چو نزاری ز چارچوب طبیعت
باز سوی آشیان سدره پریدیم
کامنت ها