حکیم نزاری:تا دُردیِ درد او چشیدیم دامن ز دو کون در گرفتیم
❈۱❈
تا دُردیِ درد او چشیدیم
دامن ز دو کون در گرفتیم
با هم نفسان درد عشقش
در کنج فنا بیارمیدیم
❈۲❈
بر بوک یقین که بوک بینیم
زهری به گمان دل چشیدیم
گه در هوسش ز دست رفتیم
گه در طلبش به سر دویدیم
❈۳❈
در عالم عشق او عجایب
آوازه ی او بسی شنیدیم
درمان چه کنیم درد او را
کین درد به جان و دل خریدیم
❈۴❈
عشقش چو به ما نمود خود را
صد پرده به یک زمان دریدیم
نور رخ او چو شعله ای زد
خود را زفروغ او بدیدیم
❈۵❈
می دان تو که ما ز آب و خاکیم
زین هر دو برون رهی گزیدیم
چه آب و چه خاک زآن چه ماییم
در پرده ی غیب ما بدیدیم
❈۶❈
چون پرده ز روی کار برخاست
از خود نه ازاو بدو رسیدیم
پیوستگیی چویافت نزاری
از ننگ خود از خودی بریدیم
کامنت ها