حکیم نزاری:چون دردمند به حیّ علی الصّلات ساقی به دست من ده سرمایه ی حیات
❈۱❈
چون دردمند به حیّ علی الصّلات
ساقی به دست من ده سرمایه ی حیات
دانی که بس ثوابِ جزیل است اگر کنی
دفعِ خمارِ سخت که جز وی ست از ممات
❈۲❈
یک دم موافقت کن و در کارِ خیر باش
تا وارهانیم به سه کاسه ز شش جهات
تا بر لبِ تو نوش کنم می که خوش تر است
بر سبزه ی لبی که بود خوش تر از نبات
❈۳❈
خطِّ سیاهِ مورچه بر عارضِ چو گل
خوب آمده است نه خطِ عامل به ترّهات
نه نه به حکمِ عزّت و حرمت خطِ لبش
هر شب مرا شبی دگر است از شبِ برات
❈۴❈
ما و می و تحمّلِ طعن جهول اگر
صد بار بر زمین فتد این چرخ بی ثبات
بر مدّعی که عرضه کند از زبانِ من
کای مانده در تلاطمِ دریایِ مُهلکات
❈۵❈
ناممکن است توبه ی من از حیاتِ محض
چیزی ز من مخواه که نبود ز ممکنات
جز خون رز به گردنِ من هیچ عهده نیست
من زنده ام به عشق مترسانم از موات
❈۶❈
آن جا که موکبِ حسنات آشکار شد
آثار کی بماند از انواعِ سیّئات
تا کی ز«لا نسلّمِ» تو در قبولِ حق
لا در شهادت است به وجهی بتر زلات
❈۷❈
بسیار چون تو گشت به طوفانِ جهل غرق
کشتیِّ نوحِ وقت طلب از پی نجات
سر ریز می روی ز برِ بت به انتکاس
وه وه که مکّه باز ندانی ز سومنات
❈۸❈
شرک است ما و من من و ما کی رسد درو
پس ذاتِ بی صفت نشود قابلِ صفات
هرگز نیامده است و نیاید نزاریا
در حیّزِ صفاتِ تو معبود کاینات
❈۹❈
وهمِ تو کی رسد به سرِ آن و عقل تو
آن جا که ذات پاک شود متحد به ذات
کامنت ها