حکیم نزاری:گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن
❈۱❈
گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن
جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن
طاقت برسیدهست ز طوفانِ فراقم
فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن
❈۲❈
بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست
کز کوی تو باید به سفر راه بریدن
گویند که چون یارِ تو بسیار توان یافت
آری همه جا هست بباید طلبیدن
❈۳❈
سهل است بریدن سرِ عشّاق به شمشیر
لیکن نتوانند ز احباب بریدن
رویی دگرم نیست به جز راه سپردن
کاری دگرم نیست به جز دست گزیدن
❈۴❈
خون خوردن و جان کندن و دلسوخته بودن
سهل است بر امیدِ ملاقات تو دیدن
بیروی تو آرام نمیبودم و اکنون
خرسندم از آوازهی نامِ تو شنیدن
❈۵❈
خوش باش نزاری که ز عشّاق خوش آید
نالیدن و بر دل زدن و جامه دریدن
چون بیدل و بیهوشی اگر می نخوری به
آتش به همه حال برآید ز دمیدن
کامنت ها