حکیم نزاری:مرا ز دیده چه حاصل مگر به رویِتو دیدن مرا چه فایده از دل مگر ز جز تو بریدن
❈۱❈
مرا ز دیده چه حاصل مگر به رویِتو دیدن
مرا چه فایده از دل مگر ز جز تو بریدن
مرا ز کفر وز دین بس من و غمِ تو ازین پس
نه لایق است به هر کس محبّتِ تو گُزیدن
❈۲❈
وجود تا نسپارد محلِ راز ندارد
هواپرست نیارد به صحبتِ تو رسیدن
ترا به جز تو نداند که عقل خیره بماند
کدام دیده تواند به رویِ تو نگریدن
❈۳❈
هدایتِ تو بر آنم کزین برآرد و زانم
به خویشتن نتوانم ز خویشتن برهیدن
دلا حجابِ کدورت مپوش در سرِ صورت
کزین قفس به ضرورت ببایدت بپریدن
❈۴❈
به جز بهانه ندانی به جز فسانه نخوانی
چه سود چون نتوانی حدیثِ عشق شنیدن
اگر نه منکر راهی چرا حریصِ گناهی
ز حد گذشت نخواهی عنانِ فسق کشیدن
❈۵❈
مگر که توبه پذیرد منزّهی که نمیرد
چو مرگ پای بگیرد چه سود دست گزیدن
ز جهل مست و خرابی هنوز مولعِ خوابی
چنین نجات نیابی ببایدت طلبیدن
❈۶❈
چو آن کمال نداری که سر به عجز درآری
شرابِ شوق نزاری نه کارِ توست چشیدن
چو زخمِ خار تحمّل نمیکنی ز پیِ گل
مکن خروش چو بلبل میاز دست به چیدن
کامنت ها