حکیم نزاری:ز بامِ مسجد الأقصی مؤذّن چو قامت گفت نتوان بود ساکن
❈۱❈
ز بامِ مسجد الأقصی مؤذّن
چو قامت گفت نتوان بود ساکن
به راحی کن دوایِ دردِ مخمور
که باشد صاف همچون روحِ مؤمن
❈۲❈
غلط در وعده فردا نداری
مشبِّه نیستی ای یارِ موقن
جزاء المحسنین برخوان و در ده
یکی را دَه دهد و الله محسن
❈۳❈
به نامحرم مده حرمت نگهدار
امانت چون دهی بر دستِ خائن
علاجِ جهل اگر بقراط باشی
مکن بگذر ز علّتهای مزمن
❈۴❈
موافق باش و از ضدّان حذر کن
که نبود ممتنع هرگز چو ممکن
من و تو هر دو مجبوریم و محکوم
نخواندهستی که المقدور کاین
❈۵❈
نخواهی خورد بیش از روزی خویش
چه خواهی کرد از انبار و خزاین
به پایِ خنب در می خانه بنشین
همینت بس ز ارکان و معادن
❈۶❈
ز نام و ننگ بیرون آی و اینک
مقابیحت بدل شد با محاسن
مرا باری نماندهست آرزویی
بدیدم آن چه میباید معاین
❈۷❈
نشسته بر سرِ گنجینه خویش
اگر در بیرجندم ور به قاین
چه باک ار در خراباتی به ظاهر
چو در بیتاللهی دایم به باطن
❈۸❈
نزاری بعد از این آزاد و فارغ
تویی و گنج فقر و کُنجِ ایمن
کامنت ها