حکیم نزاری:روز بار دگر به جوش آمد با شب تیره در خروش آمد
❈۱❈
روز بار دگر به جوش آمد
با شب تیره در خروش آمد
گفت: «ای خشک مغزتر دامن
چند خواهی جدل زدن با من
❈۲❈
مگر آنجا که می رسی عدم است
ورنه نادیده در وجود کم است
یاور فاسقان دزد فریب
اژدها هیبت و نهنگ نهیب
❈۳❈
به تو مستظهراند اهل فساد
چون تو در ظلمت اند اهل تضاد
زیر دامن گرفته شب رو را
راهش آموخته برون شو را
❈۴❈
به تو منسوب شد سیه کاری
چند بی شرمی و تبه کاری
طالبان را ز راه می فکنی
پشت مشت ضعیف می شکنی
❈۵❈
روزشان باز من به راه آرم
از بیابان به خانقاه آرم
تویی آن زال پرفریب و فتن
به حوادث همیشه آبستن
❈۶❈
از تو هر شب که روز می آید
شغب و شور و فتنه می زاید
نبود کار من نهان کاری
دزدی و شب روی و طژاری
❈۷❈
تو درآیی جهان شود دل گیر
صبحدم بشکفد چو غنچه ضمیر
برخلاف نهیب شب هنگام
فرحی هست در سپیده بام
❈۸❈
بود البته از چه از هم و غم
دل مردم نماز شام دژم
نقد مردان که ره شتافته اند
همه در جیب صبح یافته اند
❈۹❈
صبح در نفس خویش پیل تن است
با طلایه سپاه تیغ زن است
چون برآرد ز جیب مشرق سر
در دهند از وصول روز خبر
❈۱۰❈
هم خروسان بامدادانگیز
در جهان افکنند رستاخیز
هم منادی گران بیت الله
عالمی خفته را کنند آگاه
❈۱۱❈
تا بود روزه دار با من خوش
خوش بود چون خلیل بر آتش
روی در قبله نماز کنند
شکر انعام بی نیاز کنند
❈۱۲❈
ز امتلا بیم آنکه همچو انار
بچکد مردم از گرانی بار
چون شدند از گرانی تو ملول
شکمی پر ز مشرب و ماکول
❈۱۳❈
سر به بالین غفلت آوردند
جامه چون مستراح پر کردند
در جهان هرچه جانور باشد
جمله را جنبش از سحر باشد
❈۱۴❈
چند گویی ز شام و شب، خاموش
بر سر و ریش خود جهان مفروش
گر همه سو ز یک غریب بود
کیات از خوش دلی نصیب بود؟»
کامنت ها