حکیم نزاری:روز در تاب شد دگرباره کرد از غصه پیرهن پاره
❈۱❈
روز در تاب شد دگرباره
کرد از غصه پیرهن پاره
گفت: «اگر بر من اعتراض کن
چون سواد خودم بیاض کنی
❈۲❈
من زنم صیقلت، دگر که زند؟
وز من استادوارتر که زند؟
عنبری لیک بویناک چو ثوم
گرم و مردم کشی چو دود سَموم
❈۳❈
لب شیرین لبان روم و خُتن
بر سیمین بران سیب ذقن
دو لب زنگیان چو گرده گاو
هر دو سوراخ انفشان چو دو ناو
❈۴❈
این به آن آن به این نکو ماند
دیو با حور عین نکو ماند
ابر نه بُرقع سیاه من است
بلکه سقای بارگاه من است
❈۵❈
چیست ابر سیاه؟ چتر زمین
اگرت دیده روشن است ببین
تا دهد ابر سایه دار از یم
به لب تشنگان بادیه نم
❈۶❈
لعبتان نبات بگرازند
وز سموم تموز بگدازند
شاخ را از نبات نخل دهند
برگ گل و انگبین به نحل دهند
❈۷❈
در خواصش نتیجه بسیار است
این خود اندر جهان پدیدار است
رنگ ما را که بر شمردستی
هم تو آن را جواب کردستی
❈۸❈
تو ندانی که رمز خضر چه بود
گر بدانی نکو وگر نه چه سود
آنچه در باب مصطفیٰ گفتی
آن سخن روی در صفا گفتی
❈۹❈
چون تویی را سخن به راه و نه راه
نرسد در رسول صلی الله
آل عباس اگر برافتادند
چون توان کرد آدمی زادند
❈۱۰❈
نه به رنگ سیاه بود و سفید
دولت و نکبت است و بیم و امید
خلق را زیر آسمان بلند
عاقبت منقطع شود پیوند
❈۱۱❈
حق و باطل خلاف یکدگرند
هرکس الا نصیب خود نبرند
سحر فرعون مرتفع نشود
رشته اصل منقطع نشود
❈۱۲❈
نیست، گر کژ ندید سالک راه
هیچ باقی بغیر وجه الله»
کامنت ها