حکیم نزاری:بود رندی سخت مخمر هولناک در کفش یکسان نمودی زر و خاک
❈۱❈
بود رندی سخت مخمر هولناک
در کفش یکسان نمودی زر و خاک
ساعتیش از خمر خالی کس ندید
صعب تر زو لاابالی کس ندید
❈۲❈
هر چه دیگر داشتی آن پاک رو
بعد عورت پوش کردی در گرو
هر چه حاصل کردی و اندوختی
چون جهان بر خویشتن بفروختی
❈۳❈
ناگهش دست قضا دامن گرفت
خون ناحق یا به حق گردن گرفت
شحنه فرمان داد بر حکم قصاص
مال داری خواست کش بدهد خلاص
❈۴❈
خون بها گفتا مقرر میدهم
بندۀ من باش کو زر میدهم
مرد خونی گفت کشتن اختیار
میکنم تا زیستن نبود به عار
❈۵❈
کشتن اولیٰتر درین درماندگی
کز برای مال دنیا بندگی
خویشتن را بندۀ زر چون کنم
سفلگی کی کردهام کاکنون کنم
❈۶❈
گوی مردی وقت کشتن در ربود
تا نباید بندۀ مخلوق بود
شیر مردان اندرین دیر مجاز
دست همت بگسلانند از نیاز
❈۷❈
نی چو آن افتاده در آب هلاک
برنگیرند از هوس دل زین مغاک
غرقۀ بدبخت نافرجام کار
خویشتن را در جهان کرد اعتبار
❈۸❈
بست همچون جاهلان جان برمیان
تا دو دینارش مگر نبود زیان
گرچه این هم شیوۀ تحقیق نیست
چون کند بدبخت کش توفیق نیست
❈۹❈
حالتی دیگر که جانم داغ کرد
باز گویم از یکی زن شیر مرد
کامنت ها