نیما یوشیج:سحر هنگام، کاین مرغ طلایی نهان کرده ست پرهای زر افشان.
❈۱❈
سحر هنگام، کاین مرغ طلایی
نهان کرده ست پرهای زر افشان.
طلا در گنج خود می کوبد، اما
نه پیدا در سراسر چشم مردم.
❈۲❈
من آن زیبا نگارین را نشسته در پس دیوار های نیلی شب
در این راه درخشان می شناسم.
می آید در کنار ساحل خاموش به حرف رهگذران می دهد گوش.
❈۳❈
نشسته در میان زورق زرین
برای آن که از من دل رباید.
مرا در جای می پاید.
می آید چون پرنده
❈۴❈
سبک نزدیک می آید.
می آید گیسوان آویخته گون
ز گرد عارض مه ریخته خون.
❈۵❈
می آید خنده اش بر لب شکفته
بهاری می نمایاند به پایان زمستان.
می آید بر سر چله کمان بسته.
ولی چون دید من را می رود، در، تند می بندد
❈۶❈
....
نشسته سایه ای در ساحل تنها،
نگار من به او از دور می خندد.
کامنت ها