نیما یوشیج:یادم از روزی سیه می آید و جای نموری در میان جنگل بسیار دوری.
❈۱❈
یادم از روزی سیه می آید و جای نموری
در میان جنگل بسیار دوری.
آخر فصل زمستان بود و یک سر هر کجا در زیر باران.
مثل این که هر چه کز کرده به جایی
❈۲❈
بر نمی آید صدایی.
صف بیاراییده از هر سو تمشک تیغ دار و دور کرده
جای دنجی را.
یاد آن روز صفا بخشان!
❈۳❈
مثل اینکه کنده بودندم تن از هر چیز
می شدم از روی این بام سیه
سوی آن خلوت گل آویز،
تا گذارم گوشه ای از قلب خود را اندر آنجا
❈۴❈
تا از آن جا گوشه ای از دلربای خلوت غمناک روزی را
آورم با خویش.
آه! می گویند چون بگذشت روزی
❈۵❈
بگذرد هر چیز با آن روز.
باز می گویند خوابی هست کار زندگانی
ز آن نباید یاد کردن
خاطر خود را
❈۶❈
بی سبب ناشاد کردن.
بر خلاف یاوه مردم
پیش چشم من ولیکن
نگذرد چیزی بدون سوز
❈۷❈
می کشم تصویر آن را
یاد می آرم از آن روز!
کامنت ها