نیما یوشیج:من چهره ام گرفته من قایقم نشسته به خشکی
❈۱❈
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
با قایقم نشسته به خشکی
❈۲❈
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
❈۳❈
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
❈۴❈
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
در التهابم از حد بیرون
❈۵❈
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
❈۶❈
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
❈۷❈
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
❈۸❈
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
❈۹❈
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
❈۱۰❈
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم!
❈۱۱❈
1331
کامنت ها